درد بی درمان
شنیدید که گویند دریای غم ساحل ندارد
میدانید چرا......؟
چون غم آخرش ناپیداست برای همین ساحلش نامعلوم است
چون محبت کیمیای سعادت است یک عاشق هم عشق اش و بخاطر ثبات مهرش خودش را اسیر دل میکند شاید هرگز ندانند که چه میگوید دل عاشق بدلش به مهربانی خودش هرگز نشود زفکر و رویای غمش تنهای به او فکر کند یاد کند درمان کند از خوردن و غم ریختن خون دل
وقتی دیوانه ای را میبینیم هر کس به چشم ترحم یا بیچاره یا نادان بودنش نگاهش نکنیم بلکه به عمق وسعت غمش بنکریم و انسانیت را از یاد نبریم یاد نامش را به سربلندی ذکر کنیم
درد بی درمان من آن عاشق است
شادی و خوشحالیم آن عاشق است
دوشنبه 21 آذر 1390 - 5:59:37 PM